كتاب «دستور زبان فارسي» را احمد شاملو سال 1333 در زندان قصر نوشته است و بر آن بوده تا دستور زبان فارسي را در سه دفترِ اسم، فعل و حرف مورد بررسي قرار دهد.
دفتر اسم، خود از چهار بخشِ اسم، اضافه، صفت و ضمير تشكيل ميشده كه متا سفا نه در نخستين نوبت انتشار آن (سال 1343) بخش مربوط به ضمير در چاپخانه گم ميشود اما در دومين نوبت (سال 1357) بهرغم افزوده نشدن تكملهيي بر كتاب مطالب با ساماندهي بهتر تحت عنوان «جلد اول دستور زبان شاملو» و به اميد انتشار يك جلد متمم به دست چاپ سپرده ميشوند.
«دفتر نظارت بر حفظ و نشر آثار احمد شاملو» در راستاي ساماندهي به روند تجديد چاپ آثار منتشره، آثار ناياب و نيز آمايش آثار منتشر نشده اين «شاعر، مترجم، محقق و روزنامهنگار معاصر» تدوين و تنظيم مجدد اين كتاب را نيز مطابق با آخرين تصحيحها در دستور كار خود قرار داد.
اگرچه شاملو بهخاطر مشغلهي مهمتري همچون «كتاب كوچه» توفيق تكميل اين اثر را آنچنان كه خود بايسته و شايسته ميدانست نيافت اما «دستور زبان فارسي احمد شاملو» كه صِرف وجودش نشان از جامعيت شخصيت ادبي و نگاه فراگير او به مقولهي زبان دارد از جهات بسيار قابل بحث و مورد توجه علاقهمندان خواهد بود.
او خود دربارهي زبان فارسي ميگويد:
مردي به شيدايي عاشق زبان مادريِ خويشام. زباني كه در طول قرنها و قرنها ملتي پُرمايه رنج و شادي خود را بدان سروده است. زباني تركيبي و پيوندي كه به هر معجزتي در قلمروِ كلام و انديشه راه ميدهد. حتا عربي كه در فارسي وارد شد فارسي فارسي ماند. مشتي مفهوم را كه لازم داشت از زبان عربي به نفع خودش مصادره كرد اما ساختارش را از دست نداد. زباني كه در پيرانهسري نيز ظرفيتهاي عظيم تازهيي در آن مييابم و برخوردم با آن برخورد با چيزي مقدس است. شايد به همين دليل است كه اين اواخر كمتر مينويسم زيرا معتقدم كه در اين معبد قدسي تنها بايد حضور قلب داشت و انسان هميشه حضور قلب ندارد. در آغاز راه قضيه فرق ميكرد. آن موقع زبان در نظر من فقط يك وسيله بود؛ شايد يك چيز «مصرفي» كه بهخاطر يك شعر ميشد پدرش را در آورد. كاري كه متأسفانه امروز هم پارهيي از شاعران جوان ميكنند.
من زبانشناس و اينحرفها نيستم ولي وقتي آدم كاري ميكند كه الزاما نيازمند آگاهي از فلان يا بهمان مقوله است نميتواند خودش را از آن كنار بكشد. زبانشناسي يك علم است و علم را جز از طريق پرداختن مستقيم به آن نميشود آموخت اما شاعري امري شهوديست و چون آموختني نيست در چارچوبهاي عبوس علم احساسِ نفستنگي ميكند. با اينهمه سر و كار شعر با زبان است كه ناگزير بايد آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگريزد امر شاعرياش مختل ميشود و در آن به توفيق دست پيدا نميكند. صرف فارسي زبان بودن براي شعر فارسي سرودن كافي نيست. براي اين كار بايد فرض كنيد كه اصلا فارسي نميدانيد و از نو به كشف آن برخيزيد.
نويسندگان يا شاعران پيش از آنكه معماران روح بشر باشند پاسداران زبان خويشاند. تعهد شاعر در مقابل زبانش نيمي از تعهدات اجتماعي اوست. تعهدش در مقابل ادبيات از تعهدات اجتماعي اوست. كسي كه زبان خودش را بلد نيست و ادبيات خود را نميشناسد بهصرف تقليد از اين و آن شاعر نميشود. اول بايد اين درد را حس كند؛ درد زبان را. و اين را وظيفهيي براي خودش بداند. من نميتوانم بپذيرم كه فقط اجتماعيبودن بهاصطلاح كار را خاتمه ميدهد و تمام ميكند. نه؛ كافي نيست.
شعر يك حادثه است. حادثهيي كه زمان و مكان سببسازش هست اما شكلبندياش در «زبان» صورت ميگيرد. پس ترديدي نيست كه براي آن بايد بتوان همهي امكانات و همهي ظرفيتهاي زبان را شناخت و براي پذيرايي از شعر آمادگي يافت.
با هم قسمتهايي از اين كتاب را مرور ميكنيم:
مقدمهيي بر دفتر اسم
اسم ، كلمه يي است كه نه فعل باشد، نه حرف اما اين تعريف ، تعريفي كلي است كلماتي كه بر اساس اين تعريف ، زير نام اسم از ديگر كلمات زبان فارسي جدا مي شود و در اين دفتر مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد، بر حسب حالات و كيفيات خويش سه گروه مجزا را تشكيل مي دهد
1
اسم . چون : پسر، خرگوش ، درخت . - و نيز مصدرها و اسم مصدر
چون : دويدن ، روش ، گرفتاري و جز اين ها
2
صفت . چون : زرد، بلند و تلخ
3
ضمير. چون : من ، آن و خويش
1
اسم
پسر، شخصي را به خاطر مي آورد. هم چنان كه كلمات دختر، عمو، حسن ، پرويز و جز اينها...
خرگوش ، حيواني را. هم چنان كه سگ ، شبديز، مرغ و نهنگ...
درخت ، چيزي را، شيئي را. هم چنان كه برگ ، ميز، ديوار و درشكه...
دويدن نيز نامي است كه بر عملي ، بر حركتي ، نهاده شده و از آن به كاري و حركتي متوجه مي شويم . هم چنان كه از كلمات جهش ، پرواز، افتادن ، نوشتن و جز اينها...ا
از اين قرار، مبحث اسم به تدقيق در كلماتي مي پردازد كه مفهوم آن شخصي يا حيواني يا چيزي و يا نفس عملي باشد
2
صفت
هريك از اين كلمات ، از چه چيزي سخن مي گويد؟
سياه ، بلند، تلخ
سياه از يك رنگ سخن مي گويد. اما رنگ به خودي خود وجود نمي تواند داشت . مگر آن كه بگوييم مداد سياه . تا بدين وسيله ، سياه را (كه نام يكي از رنگ هاست ) به اتكاي مداد و به عنوان «كيفيت مداد» دريابيم.
بلند از يك اندازه سخن مي گويد. اما اندازه نمي تواند في نفسه وجود داشته باشد. مگر اين كه بگوييم تپه ي بلند، تا بلندي بتواند در هيات تپه مجسم شود.
تلخ از يك طعم سخن مي گويد. اما طعم في نفسه وجود نمي دارد. مگراين كه فيالمثل گفته شود بادام تلخ ، تا تلخي بتواند در چگونه گي ي مزهي بادام تجلي كند.
از اين قرار: مبحث صفت به تدقيق در كلماتي مي پردازد كه بيان كنندهي حالات و چه گونهگي هاست . و گو اين كه صفت نيز چون اسم داراي مفهوم و معنا است ، بي كومك اسم نمي تواند موجوديت خود را ارائه دهد و مفهوم خود را كامل كند; و از براي اين كار، ناچار مي بايد از اسمي مدد بجويد.
3
ضمير
هر يك از اين كلمات چه چيزي را باز مي گويد؟
من ، آن ، ايشان
من ، گوينده را مي رساند; هركه باشد. از كلمه ي من ، درمي يابيم كه كسي از خود سخن مي گويد.
آن ، چيزي را نشان مي دهد; هر چه كه باشد. از كلمه ي آن مي توان مقصود گوينده را به كنايه يا به اشاره دريافت.
ايشان ، از كساني سخن مي گويد كه مورد گفت وگوي گوينده و شنونده اند، خواه به هنگام گفت وگو حاضر خواه نه
از اين قرار: مبحث ضمير از كلماتي سخن مي گويد كه به اشاره جانشين اسم ميشود. و با شنونده است كه منظور و مفهوم آن را به قرينه يا به ياري مرجع در مييابد.
خواندن و نوشتن : قصه ي موسي و بره ي گوسپند
چنان خواندم در اخبار موسي - عليه السلام - كه بدان وقت كه شباني ميكرد، يك شب گوسپندان را سوي حظيره (1) مي راند. وقت نماز بود و شبي تاريك . و باران به نيرو مي آمد.
چون نزديك حظيره رسيد، بره ئي بگريخت . موسي عليه السلام تنگ دل شد و بر اثر وي بدويد. بر آن جمله كه چون دريابد، چوب اش بزند. چون بگرفت اش دل اش بر وي بسوخت . و بر كنار نهاد وي را. و دست بر سر وي فرود آورد. و گفت: اي بيچاره ي درويش ! در پس بيمي نه و در پيش اميدي نه . چرا گريختي و ما را يله (2) كردي؟
و هر چند كه در ازل رفته بود كه وي پيغمبر خواهد بود، بدين ترحم كه بكرد، نبوت بر وي مستحكمتر شد. تاريخ بيهقي
ابوالفضل محمدبن حسين بيهقي دبير (470-385 ه.ق)
1
بامي كه از شاخ و برگ درختان مي سازند تا رمه را از باران و آفتاب پناه
دهند.
2
يله كردن (به فتح اول و كسر دوم ): رها كردن ، ول كردن
**
تمرين 1.- در حكايت بالا انواع كلمات را مشخص كنيد
تمرين 2.- در حكايت بالا اسم ها، صفت ها و ضميرها را نشان دهيد
تمرين 3.- در حكايت بالا، براي هر يك از اسم ها صفتي بياوريد
نمونه ي تمرين : بره ي سفيد
تمرين 4و 5. -در برابر هريك از اين صفت هااسمي ذكر كنيد
نمونهي تمرين : چراغ روشن
4
روشن . سرازير. شوم . بزرگ . ويران . پژمرده . تند. خالي . محقر. گرسنه
طولاني . متحد. شادمان . پر. دراز. لاغر. بلند. سخت . بسته . داغ.
5
آبي . آرام . قوي . درست . كوتاه . تاريك . آباد. راست . نرم . عظيم . سير
كوتاه . پهن . غمين . تشنه . زشت . كوچك . نيرومند. صحيح . زيبا
:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12