نوشته شده توسط : احمد شاملو
 

شبانه شعری چگونه توان نوشت

تا هم از قلب من سخن بگوید. هم از بازویم؟

شبانه

شعری چنین

چگونه توان نوشت؟

من آن خاکستر سردم که در من

شعله ی همه عصیان هاست...

من آن دریای آرامم که در من

فریاد همه توفان هاست...

من آن سرداب تاریکم که در من

آتش همه ایمان هاست.

 

(ا.بامداد) - از : کاشفان فروتن شوکران(دفتر چهارم)



:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 7 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احمد شاملو
 

وقتی که شعله ی ظلم

غنچه ی لب های تو را سوخت

چشمان سرد من

درهای کور و فرو بسته ی شبستان عتیق درد بود.

باید می گذاشتند خاکستر فریادمان را بر همه جا بپاشیم

باید می گذاشتند غنچه ی قلبمان را بر شاخه های انگشت عشقی بزرگتر...

بشکوفانیم

باید می گذاشتند سرماهای اندوه من، آتش سوزان لبان تورا فرو نشاند

تا چشمان شعله وار تو قندیل خاموش شبستان مرا برافروزد...

 

اما ظلم مشتعل

غنچه ی لبانت را سوزاند

و چشمان سرد من

درهای کور و فروبسته ی شبستان عتیق درد ماند ...

(ا.بامداد)

 

 



:: بازدید از این مطلب : 647
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 7 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : احمد شاملو



:: بازدید از این مطلب : 217
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد